اخبار بازی و سینما و داستان های ترسناک

من در این وبلاگ قرغار تمام اخبار های دنیای گیم رئو برای شما پوشش بدم و کلی هم با داستان های ترسناک قراره حال کنیم

داستان ترسناک

يكشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۴۷ ب.ظ

داستان ترسناک 

بنده مادربزرگ تنها دارم که چندسال پیش برای اینکه از تنهایی برای مدتی در بیاد به خواسته مادرم یه سال اندی رو باهاش زندگی کردم،از خونه مادربزرگم بگم که یخونه قدیمی که باتوجه به سنات های قدیمی ساخته شده که بعضی ها میدونن منظورم چیه،یخونه که حمامش تو زیرزمینه و چندتا انباری داره و سرداب و زیرزمین که همه میدونن تو اینجور خونه ها شب خوابیدن و یا موندن چقد سخته،بنده هفته های اول بخوبی سر کردم و حتی لذت بخش بود تا تا اینکه مادربزرگم یه شب تقریبا ساعت یک بامداد بود حرف جن رو پیش کشید و از اتفاقات که تو این خونه دیده و یا صداهایی که شنیده برام گفت،از اون شب با اینکه علاقه زیادی به جن و .... داشتم ترس بهم غلبه کرد و رفتم تو بسترم که بخوام همونطور که گفتم یخورده ترسیده بودم و چون مادربزرگم گفته بود بعضی وقتا صدا هایی شنیده منم گوشام رو تیز کردم تا ببینم صدایی میشنوم که دیدم اره حق با اونه از تو زیرزمین صداهای تق تق میاد کل بدنم مور مور شد اون شب رو تا صبح بیدار موندم تا اینکه چندشب بعد برای اینکه صبح مدرسه امتحان داشتم شب تا دیروقت بیدار موندم تقریبا سه بامداد بود که احساس کردم داره صدای گریه یه بچه میاد و صدای تکون خوردن گهواره یه نوازد از زیرزمین بی توجهی کردم تا اینکه چندقیقه بعد ی چیزی خورد به شیشه اتاقی که داشتم درس می خوندم بلندشدم ببینم چیه ماه کامل بود و زمین به اندازه ایی که پشه چیزای ساده رو دید واضح بود تا از پشت شیشه پایین رو دیدم دیدم به روی دیوار زیرزمین یه سایه یه ادم گنده قد بلند افتاده خیلی شوکه شدم و هرچی بلد بودم خوندم و رفتم که بخوابم دیگه تاقت نداشتم که دوباره صدای یه نوزاد اومد،اون شب رو ب سختی و دعا خوندن سپری کردم تا اینکه چندهفته بعد وقتی اخرای شب بود و داراز کشیده بودم احساس کردم پتو داره از روم کشیده میشه من هم از شدت ترس خودم رو زدم به خواب بعد دیدم بالشت هم داره از سرم کشیده میشه،تا اینکه اینارو به خانوادم گفتم و گفتن ی دعا نویس میاریم تا خونه رو چیزی بهش بخونه تا اینجور چیزا دور بشن،و همینکار رو هم کردن اما تموم نشد ولی کمتر شد،حتی یادمه یه بار نصفه شب خواستم برم سرویس بهداشتی که دیدم اب حمام کامل بازه،خلاصه سال سختی رو سپری کردم و اتفاقاتی برام افتاد که از گفتنش معذورم چون میدونم اگه گفته بشه عواقب و پیامد های بدی داره،اینا چیزای کوچک و ریزی بود از اتفات جان فرسایی که برام اتفاق افتاده

 

داستان ترسناک روح سرگردان پسر بچه 

۵ فکت جوکرJoker که تا به حال نمیدانستید! 

ماجرای عجیب کتاب آخرالزمان و راز اعداد 

ماجرای وحشتناک شخصی به نام “john emil list” در نوامبر سال ۱۹۷۱

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۲۶
عرفان سعید زنوزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی